بسم رب الحسین  
مشهور است که ولادت آن حضرت در مدینه در سوم ماه شعبان سال سوم هجری بوده است . گرچه در باب روز ولادت ایشان اختلاف نظر بسیار است.
 
    شیخ طوسی ( رحمة الله) و دیگران به سند معتبر از امام رضا علیه السلام نقل کرده اند که چون حضرت حسین علیه السلام متولد شد، حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، اسما بنت امیس را فرمود: بیاور فرزند مرا اسما! اسما گفت: آن حضرت را در جامه ی سفیدی پیچیده به خدمت حضرت رسالت صلی الله علیه و آله بردم. حضرت او را گرفت و در دامن نهاد و در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه گفت. پس جبرئیل نازل شد و گفت: حق تعالی تو را سلام می رساندو می فرماید که چون علی علیه السلام نسبت به تو به منزله ی هارون است نسبت به موسی، پس اسم پسر کوچک هارون نام کن که شبیر است و چون لغت تو عربی ست او را حسین نام کن.
 
 شخصیت اخلاقی:
 
     در جود و سخای آن حضرت حکایت ها گفته اند. ابن شهر آشوب روایت کرده که چون امام حسین علیه السلام شهید شد، بر پشت مبارک آن حضرت پینه ها دیدند. از حضرت امام زین العابدین علیه السلام پرسیدند: که این جه اثر است؟ فرمود: از بس انبان های طعام و دیگر اشیا چندان بر پشت مبارک کشید و به خانه ی زن های بیوه و کودکان یتیم و فقرا و مساکین رسانید، این پینه ها پدید گشت.
 
     و از زهد و عبادت آن حضرت روایت شده است که بیست و پنج حج پیاده به جای آورد و شتران و محمل ها از عقب او می کشیدند و روزی به آن حضرت گفتند: چه بسیار از پروردگار خود ترسانی؟ فرمود: از عذاب قیامت ایمن نیست مگر آنکه در دنیا از خدا بترسد.
 
    و به تحقیق بود حسین بن علی علیه السلام زاهد در دنیا در زمان کودکی و صغر سن و ابتدای امرش و استقبال جوانی اش، با امیرالمومنین علیه السلام از غذای مخصوص او می خورد و با آن حضرت در ضیق و تنگی همراهی می کرد و صبر آن حضرت و نمازش نزدیک به نماز آن حضرت بود.
 
    در مناقب ابن شهر آشوب و دیگر کتب روایت شده که حضرت فاطمه علیها السلام ، حسنین علیهما السلام ا خدمت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله آورد و عرض کرد: یا رسول الله! این دو فرزند را عطا و میراثی بذل فرما. فرمود: هیبت و سیادت خود را با حسن گذاشتم و شجاعت و جود خود را به حسین عطا نمودم.
 
حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه به جانب مکه معظمه:
 
بعد از شهادت امام حسن علیه السلام شیعیان در عرق برای امام حسین عریضه نوشتند که ما معاویه را از خلافت خلع کرده و با شما بیعت می کنیم. حضرت در آن وقت این امر را به صلاح ندانستند و ایشان را به صبر امر کردند تا انقضای مدت خلافت معاویه. در سال شصتم هجری معاویه از دنیا رفت، فرزندش یزید علیه اللعنة به جای او نشست و به تحکیم خلافت خود پرداخت.
 
یزید نامه ای به ولید بن عتبة بن ابوسفیان ( حاکم مدینه منصوب شده از جانب معاویه) نوشت به این مضمون: ای ولید! باید برای من از اباعبدالله الحسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر و عبدالرحمن بن ابی بکر بیعت بگیری و باید کار را بر ایشان تنگ گرفته عذرشان را قبول نکنی و هر کدام از بیعت امتناع نمود سر از تن او جدا کرده به زودی برای من روانه داری.
 
چون نامه به ولید رسید ، مروان را طلبید و با او مشورت کرد. مروان گفت: تا ایشان از مردن معاویه خبردار نشده اند سریع آنان را بطلب و ازیشان برای یزید بیعت بگیر و هرکدام قبول نکردند به قتل برسان.
 
پاسخ امام این بود: ما خاندان رسالتیم و ملائکه به جای ما آمد و شد دارند و خداوند ما را در آفرینش مقدم داشت و ختام خاتمیت بر ما گذاشت در حالیکه یزید مردیست فاسق و شراب خوار و کشنده ی مردم به ناحق که آشکار با انواع فسوق و معاصی اقدام می کند و کسی مثل من هرگز با کسی مثل او بیعت نمی کند. این واقعه در شب شنبه سه روز مانده به آخر جب اتفاق افتاد.
 
صبح فردا مروان در یکی از کوچه های مدینه امام حسین علیه السلام را ملاقات کرد و گفت: ای اباعبدالله تو را نصیحت می کنم به بیعت با یزید که بیعت با او بهتر است از دین و دنیای تو.
 
حضرت فرمود:
 
« انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذ قدبليت الامة براع مثل يزيد »
انا لله و انا الیه راجعون و باید با اسلام وداع کرد زمانیکه امت اسلام به فرمانروایی چون یزید مبتلا شود.
 
مروان با حالت غضبناک از آن حضرت گذشت. در همان شب یکشنبه دو روز مانده به آخر رجب امام عزم خروج از مدینه به سمت مکه فرمودند. پس بر سر مزار جدش پیامبر صلی الله علیه و آله و مادرش حضرت فاطمهعلیها السلام و برادرش امام حسن علیه السلام رفت و با آنها وداع کرد و فرزندان خود و فرزندان برادرش و تمام اهل بیتش جز محمد بن حنفیه را با خود برداشت و در جواب نصیحت برادرش محمد بن حنفیه فرمود:

برادرم ! اگر در دنيا هيچ ماءوى و پناهى نباشد، با يزيد بيعت نخواهمكرد؛ بخدا سوگند، اگر در صخره هاى كوهستان و يا لانه حيوانات بيابان روم ، مرايافته و خواهند كشند. (گريه محمد حنفيه ) خداوند ترا پاداش خير دهد كه خير خواهىنمودى و ليكن من تصميم گرفته ام كه برادران و فرزندان ايشان و شيعيانم كه بينش ومنش شان با من يكى است ، به سوى مكه حركت كنم و اما تو در مدينه بمان و اوضاع واحوال اينجا را دقيق زير نظر بگير و به من گزارش كن
 
سپس در وصیت نامه ای که خطاب به برادرشان محمد بن حنفیه در همان شب نوشتند چنین فرمودند:
 
به نام خداوند بخشنده مهربان

بطور يقين حسين گواهىمى دهد كه خدايى جز الله نيست و شريكى براى او وجود ندارد و محمد بنده و فرستادهاوست كه آيين حق را از نزد حق تعالى آورد.

او گواهى مى دهد كه بهشت و جهنم حقاست و روز قيامت بى گمان به وقوع مى پيوندد و خداوند متعال انسانها را از قبرها برمى انگيزد.

بى شك من برا تفريح و خوشگذرانى و اظهار كبر و فساد و ظلم از مدينهخارج نشدم بلكه جز اين نيست كه براى صلاح در امت جدم ، سفر را آغاز كرده و مى خواهمامر به نيكى و نهى از زشتى كرده و به سيرت جدم و پدرم ، على بن ابيطالب ، رفتار كنم؛ هر كس اين حقيقت را از من بپذيرد و از من پيروى كند، راه خدا را برگزيده و گرنه ،صبر مى كنم تا خداوند متعال بين من و اين قوم به حق داورى كند و او بهترين داوراناست
.
برادرم ! اين وصيت من به تو است و توفيق من جز از خدا نيست و به خدا توكلكرده و بازگشتم به سوى اوست
 
 
 و طبق روایت شیخ مفید در هنگام خروج از مدینه این آیه را تلاوت می نمودند:
 
« فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین »
 
 
و از جناب سکینه علیها السلام روایت شده که فرمودند: وقتی ما از مدینه خارج می شدیم هیچ اهل بیتی از اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله ترسان تر و هراسان تر نبود.
 
ورود امام حسین علیه السلام به مکه معظمه و رسیدن پی در پی نامه های کوفیان:
 
 
آن حضرت در شب جمعه سوم شعبان وارد مکه معظمه شد، در حالیکه به این آیه مبارکه تمثل می جست:
 
« و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل »
و چون ( موسی) متوجه شهر مدین شد، گفت: امید است پروردگارم هدایت کند مرا به راه راست که به مقصود رساند.
 
 
چون اهل مکه و جمعی که از اطراف به عمره آمده بودند خبر قدوم مسرت بخش امام را شنیدند، به خدمت آن حضرت مبادرت نمودند و هر صبح و شام به ملازمت آیشان مبادرت می نمودند.
 
از آن سو خبر وفات معاویه به کوفه رسید و کوفیان از فوت او مطلع شدند و خبر امتناع امام از بیعت و رفتن ایشان به مکه به آنها رسید. شیعیان کوفه در منزل سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند و حود و ثنای الهی ادا کردند و در باب فوت معاویه و بیعت یزید سخن گفتند. سلیمان گفت: ای جماعت شیعه بدانید که معاویه ستمکاره رخت بربست و یزید شرابخوار به جای او نشست و حضرت حسین علیه السلام با او بیعت نکرد و به جانب مکه شتافت، شما شیعیان او و از پیش شیعیان پدر او بوده اید، اگر می دانید که او را یاری خواهید کرد و با دشمنان او جهاد خواهید نمود نامه به سوی او بفرستید و او را طلب کنید ، و اگر ضعف و جبن بر شما غالب است و در یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نیک خواهی و متابعت است به عمل نخواهید آورد او را فریب ندهید و در مهلکه اش نیفکنید.
 
ایشان گفتند: اگر حضرت به سوی ما بیاید همگی به ارادت با او بیعت خواهیم کرد و در یاری او با دشمنانش جان فشانی ها به ظهور خواهیم رسانید.
 
سپس نامه ها به سوی حضرت فرستادند که متن بعضی نامه ها را در لینک زیر می توانید مشاهده کنید:
 
و پیوسته این نامه ها به آن حضرت می رسید، حتی در یک روز ششصد نامه از آن بی وفایان به امام رسید و امام تامل می کرد و جواب ایشان را نمی نوشت تا آنکه نامه ها از حد گذشت و دوازده هزار نامه نزد حضرت سید الشهدا علیه اسلام جمع شد، لاجرم آن جناب نامه ای به این مضمون در جواب آنها نوشت:
 
بسم الله الرحمن الرحیم
این نامه ایست از حسین بن علی به سوی گروه مسلمانان یا مومنان کوفیان.
 
    اما بعد، به درستیکه هانی و سعید آخرین نفرات بودند از فرستادگان شما، رسیدند و نوشته های شما را رساندند، بعد از آنکه رسولان بسیار و نامه های بی شمار از شماها به من رسیده بود و بر مضامین همه آنها اطلاع یافتم و حاصل جمیع آنها این بود که : ما امامی نداریم به زودی به نزد ما بیا، شاید که حق تعالی ما را به برکت تو بر حق و هدایت مجتمع گرداند.
 
    اینک به سوی شما فرستادم برادر و پسر عمو و ثقه ی اهل بیت خویش، مسلم بن عقیل را، پس اگر بنویسد به سوی من که مجتمع شده رای اکثر شما مردم و خردمندان و بزرگان شما در آنچه در نامه ها درج کرده بودید، ان شاء الله به زودی به سوی شما حرکت خواهم کرد.
 
به جان خودم قسم! امام و پیشوای مردم کسی نیست مگر آن که بر اساس قرآن حکم کند، اجرای عدالت نماید، یه دین پایبند باشد و خود را به خاطر خدا وقف اجرای آن نماید والسلام.
 
 
زمانیکه مسلم بن عقیل به کوفه رسید در خانه ی مختار بن ابی عبیده ی ثقفی ( و یا به روایت طبری در خانه مسلم بن عوسجه) ساکن شد و مردم فوج فوج خدمت آن جناب رسیدند و او نامه ی امام حسین علیه السلام را بر هر جماعتی از ایشان می خواند و ایشان با شنیدن کلمات نامه، گریه کرده، بیعت می نمودند.
 
شیخ مفید و دیگران گفته اند هجده هزار نفر از کوفیان با مسلم بیعت کردند و مسلم نامه ای به سوی امام نوشت که: تا کنون هجده هزار نفر به بیعت شما درآمده اند.
 
ادامه ماجرای مسلم بن عقیل در کوفه:
 
     وقتی خبر ورود مسلم و بیعت کوفیان در کوفه منتشر شد، نعمان بن بشیر (والی کوفه منصوب از جانب معاویه و یزید) مردم را تهدید کرد که از مسلم دست بکشند اما مردم توجهی به او ننمودند. عبدالله بن مسلم بن ربیعه که هواخواه بنی امیه بود نامه ای به یزید نوشت و اخبار کوفه را به اطلاع او رساند و والی مقتدری از او درخواست کرد. ابن سعد و دیگران نیز به یزید چنین نامه هایی نوشتند.
 
    یزید عبیدالله بن زیاد را علاوه بر امارت بصره والی کوفه نمود و برای او نامه نوشت که فورا به کوفه رود و مسلم را به دست آورده یا به قتل برساند یا از کوفه بیرون نماید.
 
ابن زیاد به کوفه رفت و خطبه ای خواند و مردم را سخت بترسانید و عده ای را وعده جایزه داد .
 
وقتی خبر به مسلم رسید به خانه ی هانی رفت و در آنجا پناه گرفت، شیعیان پنهانی به سوی او می آمدند و با او بیعت می کردند . ابن زیاد نمی دانست مسلم کجاست. تا اینکه غلام خود معقل را به عنوان جاسوس فرستاد تا خود را شیعه معرفی کرده هم جای مسلم را پیدا کند و هم شیعیان را شناسایی نماید. او موفق شد و هانی را دستگیر کردند.
 
جمعی بیعت کنندگان دور مسلم جمع شدند تا بر ابن زیاد حمله برند، ابن زیاد چون شورش کوفیان را دید. عده ای را فرستاد تا در بین مردم با شایعه پراکنی آنها را پراکنده سازند. سپس شبث بن ربعی را با گروهی از منافقان بیرون فرستاد ( تا نقش لشکری را بازی کنند که از سمت شام به طرف کوفه می آیند) و در کوفه ندا داد: بر بام های خود روید و لشکرهای شام را که به اینجا می آیند ببینید . بر خود رحم کنید و پراکنده شوید. و ...
 
ابومخنف از یونس بن اسحاق روایت کرده و او از عباس جدلی که: ما چهارهزار نفر بودیم که با مسلم برای دفع ابن زیاد خروج کردیم هنوز به قصر الاماره نرسیده بودیم که سیصد نفر شدیم.
 
مردم کوفه همین طور از اطراف مسلم پراکنده می شدند تا جاییکه زنان می آمدند و دست فرزندان یا برادران خود را گرفته به خانه می بردند و مردان می آمدند و فرزندان خود را می بردند.. مسلم نماز مغرب را در مسجد خواند درحالیکه از آن جماعت انبوه جز سی نفر باقی نمانده بود . جون خواست از مسجد بیرون آید بیشتر از ده نفر با او نبود و چون از کنده ی در پا بیرون گذاشت یک تنه تنها مانده بود.
 
پس از ماجراهای فراوان از مظلومیت مسلم، با دغل و فریب او را دستگیر کردند و در حالیکه تشنه بود در روز عرفه ، سر از تنش جدا نموده از بالای قصر الاماره بر زمین افکندند.
 
 
حرکت امام حسین علیه السلام از مکه معظمه به سمت کربلا:
 
 
امام حسين عليه السلام در سوم ماه شعبان سال شصتم هجری به مکه وارد شده بودند و در بقیه آن ماه و ماه رمضان و شوال و ذی القعده در مکه حضور داشتند. در این مدت جمعی از شیعیان حجاز و بصره نزد ایشان جمع شدند و چون ماه ذی الحجه رسید حضرت احرام به حج بستند. روز هشتم ذى الحجة ، روز ترويه ، عمرو بن سعید بن العاص با جماعت بسیاری به بهانه حج به مکه آمدند اما در واقع از جانب یزید مامور بودند آن حضرت را گرفته نزد یزید برند یا ایشان را به قتل برسانند. پس امام به جهت حفظ جان خويش و حريم كعبه از يك سو و به انجام رساندن رسالت خود از سوى ديگر، با تبديل حج خود به عمره به سوى كوفه حركت كرده و ضمن خطبه اى بعد از حمد و سپاس الهى و درود بر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
 
مرگ را بر انسان همچو گردنبند بر گردن دختران مقدر نموده اند؛ چقدر مشتاق ديدار اجداد خود، چون شوق يعقوب به ديدار يوسف هستم ! براى من شهادتگاهى را برگزيده اند؛ گويا گرگ هاى دشت نواويس و كربلا را مى بينم كه بند بند پيكرم را جدا كرده و مشك ها و شكمبه هاى خالى خود را از آن انباشته مى كنند.
 
از تقدير الهى گريزى نيست ؛ خشنودى خدا، خرسندى ما خاندان پيامبر است ؛ بر بلاى او شكيباييم كه خداوند پاداش صبر پيشگان را براى ما عطا مى كند. ذريه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از او جدا نخواهد شد؛ چشم حضرت در حريم قدس الهى ، به ديدارشان روشن شده و وعده خويش را در حقشان وفا مى نمايد.
 
كسى كه جانش را در راه ما بذل كرده و آماده ديدار خداوند متعال است ، بايد با ما سفر آغاز كند، به اميد خداوند، صبح رهسپاریم.
 
 بسیاری او را سفارش کردند نرود، اما او وظیفه ی الهی خویش را قیام در برابر خلیفه ی ستمکاری چون یزید می دید و ذلت پذیرش بیعت آن فاسق و فاجر آشکار را نمی پذیرفت، نامه های اهل کوفه مکان قیام او را مشخص می کرد.
 
به منطقه اى به نام صفاح رسيد و فرزدق را ديد و درباره مردم كوفه سؤ ال كرد و فرزدق گفت :
دل هايشان با شما و شمشيرهايشان با بنى اميه است .
و سپس در محل حاجر جواب نامه مسلم بن عقيل را نوشته و با قيس بن مسهر به كوفه فرستاد:
 
بسم الله الرحمن الرحيم
 
از: حسين بن على
به : برادران مؤ من و مسلمانش
سلام بر شما!
خدا سپاس كه معبود حقى جز او نيست . اما بعد؛ نامه مسلم بن عقيل به دستم رسيد و خبر از اجتماع و عزم شما براى يارى و حق خواهى ما مى داد؛ از خداوند مسئلت دارم كه احسانش را براى همه ما مرحمت فرموده و شما را بر اين همت والا برترين پاداش را عطا فرمايد. من روز سه شنبه ، هشتم ذى الحجة ، از مكه به سوى كوفه رهسپار شدم و به محض ‍ ورود فرستاده ام بر شما، در امور خود شتاب كنيد؛ به اميد الهى ، همين روزها بر شما وارد مى شوم .
 
سپس حضرت مسير را ادامه داد و به منطقه اى به نام زرود رسيد، درین جا بود که زهير بن قين به امام حسین پیوست و در همین مکان بود که خبر شهادت مسلم و هانى به حضرت رسيد و ضمن طلب رحمت براى آندو، گريه فرمود و اهل كاروان ، مخصوصا زنان شيون و زارى نمودند.
 
كاروان در ادامه مسيرش به منزلگاه زباله رسيد و خبر شهادت قيس بن مسهر نيز در اين منزل به حضرت رسيد و امام حسين عليه السلام در اينجا و فرصت هاى ديگر به دست آمده ، همراهانش را آگاه مى ساخت كه اين سفر شهادت است تا كسانى كه بخاطر دنيا و پست و مقام و غيره با آنها همسفرند، حساب خود را از ايشان جدا كنند. سرانجام به منطقه اى به نام شراف رسيدند و حضرت از جوانان خواست تا آب زيادى بردارند و از اين محل دور نشده بودند که سپاهیان حر را دیدند، که آثار تشنگی در چهره شان نمایان بود، حضرت فرمان داد همه سپاه دشمن و حتی اسبانشان را سیراب کنند، حر ماموریت داشت از امام جدا نشود تا او را در کوفه نزد ابن زیاد ببرد و در هر حال مانع برگشت امام به مدینه شود. پس قرار شد به جانب راهی دیگر روند که نه به کوفه و نه به مدینه منتهی شود تا طبق قول مشهور روز دوم محرم به کربلا رسیدند. در همین جا بود که نامه ی ابن زیاد به حر رسیدکه در آن فرمان داده بود کار را بر حسین تنگ گیر و او را در محلی بی آب و آبادانی نگهدار. و کربلا چنین مکانی بود.
 
 کربلا:
نام کربلا برای حسین آشنا بود، که جدش خبر کرب و بلا را به او داده بود اصحابش را جمع کرد و فرمود:
 
مردم بندگان دنيايند و دين آويزه زبانشان است و دين را براى دنيايشان مى خواهند؛ از اينرو وقت بلا و امتحان ، دينداران كم باشند. كار ما بدينجا رسيده كه مى بينيد؛ چهره دنيا دگرگون و زشت شده و زيبايى و نيكى اش به شتاب روى گردانده و رخت بر بسته و همچون آب دور ريز ته مانده كاسه و يا چراگاه بى آب و علفى شده است .
آيا نمى بينيد كه به حق عمل نكرده و از باطل نهى نمى كنند و ايمان داران مشتاق ديدار خداوند مى شوند؛ از اينرو من مرگ را جز خوشبختى و سعادت و زندگى با ستمگران را جز درد و رنج نمى دانم
یاران امام آن حضرت را تصدیق کردند و وفاداری خود را بر هدف مولایشان ابراز کردند.
 
سپس امام حسين عليه السلام زمينهاى آنجا را به شصت هزار درهم خريد و با اهل نينوا شرط بست كه راهنماى زائرينش باشند و تا سه روز آنها را مهمان كنند.
 
بعد از استقرار حضرت سيدالشهداء عليه السلام و يارانش در كربلا، ابن زياد لعنه الله در نامه اى به حضرت گفت :خبر ورودت به كربلا را شنيدم و يزيد، امير المؤ منين ، به من نوشته كه سر به بالش نگذاشته و نان كامل نخورم تا ترا به خداوند لطيف و خبير ملحق سازم و يا اينكه به حكم من و يزيد بن معاويه سر اطاعت فرود آرى ؛ والسلام .
 
وقتى امام حسين عليه السلام نامه را خواند، آنرا به زمين انداخت و فرمود:
كسانى كه خشنودى آفريده را به خشم و غضب آفريدگار برگزيدند، رستگار نمى باشند.
 
و فرستاده ابن زياد جواب نامه را خواست و حضرت فرمود:
آنرا جوابى نيست ؛ زيرا عذاب الهى بر آن ثابت است .
 
وقتى ابن زياد اين جواب را شنيد، آشفته شد و به عمر بن سعد دستور داد تا با چهار هزار نيروى رزمى به سوى كربلا راه افتد و او كه خود را بين مقام ولايت رى از يك سو و خشم و غضب ابن زياد و از دست دادن فرمانروايى رى مىديد، سرانجام با اينكه خانواده اش او را از مقابله با امام حسين عليه السلام به شدت برحذر داشتند، پست و مقام دنيوى را انتخاب كرد و دين را زير پا نهاد و به سوى كربلا راه افتاد.
 
به دنبال عمر بن سعد، شمر با چهار هزار و يزيد بن ركاب با دو هزار و حصين بن نمير تميمى با چهار هزار و هر يك از شبث بن ربعى و حجار بن ابجر با هزار با هزار و كعب بن طلحه با سه هزار و ابن رهينه مازنى با سه هزار و نصر بن حرشه با دو هزار نفر و روي هم رفته روز ششم محرم بيست هزار نفر در نينوا براى جنگ با حضرت سيدالشهداء گرد آمدند.
 
روز هفتم حلقه محاصره را تنگ تر نمودند و مانع ورود افرادبه حوزه استحفاظى امام حسين عليه السلام مى شدند و از آنجا كه آب براى نوشيدن درخيمه هاى امام حسين عليه السلام نبود، امام عليه السلام حضرت عباس ‍ عليه السلام رابا بيست نفر شبانه جهت آوردن آب از فرات فرستاد و با موفقيت مشك ها را به خيمه هارساندند.
 
تاسوعا:
 
روز نهم ، عمر بن سعد دستور پيشروى به لشكرشداد و به سوى خيمه هاى حسينى حركت كردند امام به حضرت عباس علیه السلام فرمود:
 
نزد ايشان برو و امشب را مهلت بگير تا امشب را مشغول نماز و راز و نياز با پروردگارمان شده و از او استغفار و آمرزش خواهيم ؛ خداوند متعال مى داند كه من نماز و تلاوت قرآن و مناجات و نيايش و استغفار و آمرزش ‍خواهى را دوست دارم .
 
شب حضرت یاران باوفایش را جمع کرد و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود:
اما بعد؛ بطور يقين من يارانى بهتر از يارانم و خاندانى نيكوكارتر و با وفاتر و به صله ارحام پاى بندتر از خاندانم ، سراغ ندارم ؛ خداوند به همه پاداش ‍ زيب عطا فرمايد.
بطور يقين جدم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، مرا خبر داده بود كه من به عراق خوانده شده و بر محلى به نام عمورا و كربلا فرود آمده و به شهادت نائل خواهد شد و اينك وقت آن نزديك شده است .
به اعتقاد من ، دشمن فردا جنگ را آغاز خواهد كرد و اكنون شما آزاد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم ؛ به همه شما اجازه مى دهم كه در تاريكى شب ، هر يك از شما دست يكى از خانواده ام را گرفته و به شهر و آبادى خويش حركت كنيد؛ اينها فقط به دنبال من بوده و بعد از من ، با ديگران كارى ندارند. خداوند به همه شما پاداش خير عطا فرمايد.
 
در اينحال همه افراد خانواده اش و ابتدای آنها حضرت  عباس عليه السلام گفتند:
خداوند آنروز را نياورد كه بعد از تو زنده باشيم ؛ هرگز از تو جدا نمى شويم .
 
و بعد یک یک اصحاب چنین گفتند و زبان حال هریک چنین بود که:
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر     این مهر بر که افکنم، آن دل کجا برم؟
 
حضرت همگی را دعای خیر فرمود،گویند اماممظلومان با اصحاب سعادت انتساب ، آن شب را به سر بردند در حالتى كه مانند زنبور عسلزمزمه دعا و ناله و عبادت از ايشان بلند بود؛ بعضى در ركوع و برخى در سجود و پارهاى در قيام و قعود بودند. شرح عشقبازی عاشقان حق با معبودشان طولانی است هرکس طالب مشروح است به کتب معتبر مراجعه کند.

عاشورا:

 امام حسين عليه السلام صبح روز عاشوراء كه مصادف با جمعه بود،بعد از نماز صبح ، پس از سخنان كوتاهى به يارانش ، ايشان را براى نبرد در ميدان ،آرايش نظامى داد، عمر بن سعد نيز با لشكر سى هزار نفرى به ميدان آمد.
 
حضرت باز هم برای مردم سخنرانی کرد بلکه کسی از آنها هدایت شود، از مقام خود گفت و از نسبش با ختم رسل، از نامه های آنها ، از زشتی بنی امیه و ... اما گوش نسپردند حضرت فرمود:
اى مردم ! هلاك و اندوه بر شما باد؛ ما را براى فريادرسى خودتان خوانديد و ما شتابان آمديم شما شمشيرى را كه براى ما بر عهده شما بود، عليه ما به كار گرفتيد... واى بر شما! چرا آنگاه كه شمشيرها در نيام و دل ها آرام بود، ما را رها نكرديد... به خدا قسم ، اين نيرنگى است كه از دير زمان در شماست .
هان ؛ اين زنازاده فرزند مرا بر سر دو راهى ، شمشير و مبارزه و ذلت و خوارى قرار داده است و هيهات كه ما تن به ذلت دهيم ؛ خدا و رسولش و مردم با ايمان و دامان پاك و پاكيزه (كه ما را پرورانده است .) و مردم غيرتمند و به دور از ذلت ، هرگز به ما اجازه نمى دهند كه فرمانبرى فرومايگان را بر كشته شدن شرافتمندانه برگزينيم ...
 
عمر بن سعد تيرى بيافكند و گفت :نزد امير گواه باشيد كه اولين تير را من به سوى آنان رها كردم .
 
و به دنبال اين تير از ناحيه دشمن چون بارش باران بر ياران عشق فرود مى آمد.در اينحال حضرت به اصحابش فرمود:
رحمت خداى شما را در بر گيرد؛ آماده مرگ شويد كه چاره اى جز آن نيست ؛ اين تيرها فرستاده اين مردم به سوى شماست .
 
حضرت بار دیگر به امید نجات یافتن آن نابکاران از شقاوت فریاد برآورد: آيا فريادرسى هستكه از براى رضاى پروردگار به فرياد ما برسد؟ آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا صلّىاللّه عليه و آله ، شرّ دشمنان را دفع نمايد؟
 
در اين هنگام حُرّ بن يزيدرياحى رو به سوى عمرسعد پليد آورد و فرمود: آيا با اين مظلوم جنگ خواهى كرد؟عمرسعد گفت : به خدا قسم ، جنگى خواهم نمود كه آسانترين مرحله اش اين باشد كه سرهااز بدنها به پرواز در آيد و دستها از تن ها بيفتد. راوى گفته كه حرّ بعد از شنيدناين سخن ، به گوشه اى رفت و از ياران خود كناره گرفت و در مكانى دور از آنهابايستاد و بدنش به لرزه در آمد. عاقبت تصمیم خود را گرفت مرکب به جانب امام راند و به دست ایشان توبه کرد . و سپس رو به جانب میدان نبرد نهاد و جزء اولین شهدای راه پسر فاطمه سلام الله علیهما گردید.
 
یکایک اصحاب امام شهید می شدند و بعد نوبت به بنی هاشم رسید.
 
بعد ازینش صحنه ها و پرده ها اشک است و خون    دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین
 
از آن یاران عشق و از خاندان او چه می توان نوشت از وهب، حر، زهیر، مسلم بن عوسجه، نافع بن هلال، حبیب بن مظاهر و ... از علی اکبر ، قاسم، عون، جعفر، ، عباس، علی اصغر ، عبدالله بن حسن مگر نوشتن آسان است...
هرکدام حماسه ای آفریدند، هرکدام را آفرین دیگر بر احسن الخالقین بلند می شد، هرکدام عشق را آبرویی دوباره بخشیدند، هرکدام به شکلی وفای خود ثابت کردند، هرکدام را حسین عاشقانه ای می سرود، هرکدام به نحوی دل از زمینیان و اسمانیان می ربودند، هرکدام ستاره ای شدند در آسمان تیره ظلم و خفقان، هرکدام جوری قلم را عاجز کردند از شرحشان ...
 
سپس حضرت تنها و بى ياور واردميدان نبرد شد و پيوسته به دشمن مى تاخت بر میمنه و میسره حمله می نمود و مى فرمود:
 
مرگ برتر از پذيرش ننگ و ذلت و ذلت بهتر از آتش جهنم است .
من حسين بن على هستم ؛ قسم خوردم كه سر ذلت فرود نياورم .
از خانواده پدرم حمايت كرده و در راه آيين پيامبر كشته مى شوم .
 
بعضی روات گفته اند: به خدا قسم ندیدم مردی را که لشکرهای بسیار او را احاطه کرده باشند و یاران و فرزندان او را همه کشته باشند و اهل بیت او را محصور و مستاصل ساخته باشند، شجاع تر و قوی القلب تر از حسین بن علی علیه السلام. تمام این مصائب او را جمع بود به علاوه تشنگی و کثرت حرارت و زیادی جراحت . با این حال گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقار او ننشسته بود. و از شجاعت او نکاسته بود.
 
او بود که بر آن لشکر انبوه حمله می برد سپس آن امام بى يار در مركز خونين قرار گرفت و فرمود:« لا حول و لا قوة الا بالله » امام علیه السلام همچنان با آنها جنگيد تا آنكه لشكر شيطان حايل گرديد در ميان آن حضرت و حرم مطهر رسول پروردگار عالميان و نزديك به خيمه ها و سراپرده ها رسيدند، پس آن معدن غيرت الله ، فرياد بر گروه دين تباه ، زد كه : ((ويحكم ...))؛ اى پيروان آل ابوسفيان ! اگر شما را دين نيست و از عذاب روز قيامت ترس نداريد، پس در دنيا خود از جمله آزاد مردان باشيد. و رجوع به حسب هاى خود نماييد چنانكه گمان داريد اگر شما از عرب هستيد.
 
شمر پليد فرياد زد كه اى فرزند فاطمه زهرا عليه السّلام چه مى گويى ؟
 
امامعليه السّلام فرمود: مى گويم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ داريد و زنان راگناهى نيست ، پس اين سر كشان و جاهلان و ياغيان خود را نگذاريد متعرض حرم من شوندمادامى كه من در حال حياتم
 
شمر گفت : اين حاجت تو رواست اى پسر فاطمه ! پس آن جماعتبى دين همگى قصد امام مبين نمودند و آن فرزند اسدالله حمله برگروه اشقيا، نمود وآنان حمله به سوى آن مظلوم آوردند، تا آنكه هفتاد و دو زخم بر بدن شريفش واردگرديد.امام عليه السّلام ساعتى بايستاد كه استراحت نمايد و از صدمه قتال ، ضعف بر جنابش مستولى شده بود پس در همان حال كه آن حضرت ايستاده بود، سنگى از جانب دشمنان بر پيشانى مباركش اصابت نمود و خون جارى گشت ، امام جامع خود را گرفت كه خون را از پيشانى شريف پاك نمايد تيرى سه شعبه به جانب حضرت آمد و آن تير بر قلبش كه مخزن علم الهى بود نشست !
 
حضرت فرمود: « بِسْمِ اللّه وَ بِاللَّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ »سپس مبارك به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا! تو مى دانى كه اين گروه مى كشند آن كسى را كه نيست بر روى زمين فرزند دختر پيغمبرى به غير او.
 
مگر می شود بعد ازین را هم نوشت ، مگر می شود از گودی قتله گاه گفت مگر دلی طاقت گفتنش را دارد مگر دلی طاقتی شنی

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : خلاصه ای از زندگی نامه امام حسین علیه السلام, شخصیت اخلاقی, از مدینه به جانب مکه معظمه, نامه های کوفیان, ماجرای مسلم بن عقیل, از مکه معظمه به سمت کربلا, تاسوعا, عاشورا, ,